صدای جیرجیرک ها

 

 

 صدای جیر جیرک ها به گوش می رسدسکوت را نوازش می دهند
 
و جای خالی آدم های شب نشین را با نگاهی معصومانه پر می کنند

 

 

 

جیر جیرک در فصل تابستان کار نمی کرد . او برای سرگرمی خود و حیوانات دیگر ساز می‏زد  و آواز می خواند . تابستان تمام شد . سه ماه پاییز هم گذشت و زمستان آمد . جیرجیرک چیزی برای خوردن نداشت . برای این که او در تابستان فقط ساز زده بود و آواز خوانده بود  وغذایی برای فصل زمستان نگه نداشته بود . حتی خانه ای هم برای این روزها درست نکرده بود . او نه خانه داشت نه غذا داشت و نه لباس گرمی که بپوشد و سردش نشود. زمستان سرد شروع شد . جیرجیرک بی فکر در جنگل تنها ماند . پیش سوسک شاخدار رفت  و گفت : من خانه و خوراکی ندارم. سردم است . گرسنه هستم. پولی هم ندارم. می توانم سه ماه در خانه تو بمانم؟

سوسک شاخدارعصبانی شد وداد زد : پول نداری آن وقت می خواهی سه ماه زمستان را در خانه من بخوری و بخوابی؟ پس تابستان چه کار می کردی؟ چرا برای خودت خانه درست نکردی؟ غذا جمع نکردی؟ حالا می خواهی بدون دادن پول بیایی خانه من؟ نخیر. اجازه نمی دهم . سوسک شاخدار جیرجیرک را از خانه اش  بیرون کرد.

جیرجیرک پیش موش رفت. انبار خانه‏ی موش پر ازغذا بود. جیرجیرک به موش گفت: اجازه می دهی فصل زمستان در خانه تو زندگی کنم؟ پول ندارم. گرسنه ام. سردم استموش گفت : معذرت می خواهم . نمی توانم این کار را بکنم. لطفاً تشریف ببرید .

جیرجیرک دوباره به راه افتاد. سرما بیشتر می شد. دلش از گرسنگی ضعف می رفت.  جیرجیرک پیش موش کور رفت. خانه‏ی موش کور در زیر زمین بود. آنجا بخاری هم داشت و نمی گذاشت سرمای بیرون بیاید تو. خانه موش کور گرم و راحت بود. جیرجیرک با ترس و ناامیدی گفت: موش کورعزیزم! مهمان نمی خواهی؟

موش کور با شنیدن صدای جیرجیرک فریاد زد و گفت: گفتی مهمان؟ بیا جلو تا من بتوانم با دستم تو را لمس کنم. من کورهستم. جیرجیرک جلو رفت. موش کور دست روی سر و صورت او کشید و گفت تو هستی جیرجیرک؟ چقدر خوشحالم.

جیرجیرک پرسید: آیا می توانم اینجا زندگی کنم؟ البته فقط برای فصل زمستان. سازم هم همراهم است. موش کور با مهربانی گفت: البته البته که می توانی . جیرجیرک از خوشحالی نزدیک بود پردر بیاورد و پرواز کند .

موش کورگفت: حالا که سازت همراهت است آهنگی برای من بنواز . جیرجیرک شروع به نواختن کرد. موش کور جایی را نمی دید به همین خاطر از صدای موسیقی لذت می برد. جیرجیرک و موش کور باهم زندگی کردند .

آن ها غذاهای خوشمزه ای می پختند و می خوردند. بیرون هوا خیلی سرد بود مثل قطب شمال بود. اما بخاری خانه آن ها همیشه روشن یود و خانه را گرم می کردجیرجیرک برای موش کور روزنامه‏ی جنگل را می خواند . آن ها در آن خانه‏ی گرم می خوردند و می خوابیدند و روزنامه می خواندند و موسیقی گوش می کردند . موش کور سر حال آمده بود .

آن‏ها بعضی وقت ها  لباس های تمیز می پوشیدند. جیرجیرک موهای موش کور را شانه می زد. آن وقت با یکدیگر در مهمانی شربت تمشک هسته بادام و عسل می خوردند. سپس نوبت بستنی می شد. بعد از آن، از میان برف و یخ کدوی یخ زده می آوردند روی آن شکر می ریختند و می خوردندآن زمستان به موش کور و جیرجیرک خیلی خوش گذشت. شاید یکی از بهترین زمستان های آن ها بود موش کور و جیرجیرک هیچ وقت یکدیگر را فراموش نکردند. همه‏ی حیوانات می دانستند که موش کور و جیرجیرک با هم دوست هستند ودر سختی ها به هم کمک می کنند .

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : 2 / 2 / 1392برچسب:جیر جیرک,صدای جیرجیرکها,ساز,جیرجیرک آوازخوان, | | نویسنده : عاشق |
  • فال انبیاء
  • قالب وبلاگ